زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
دلخون تر از ابر و طوفان، غمگین تر از باد و باران مانده به راهِ برادر، تنهاترین چشمِ گریان درموجِ خون نیمه باز است،چشمیکه جانی ندارد پیراهنی غرقِ خون را، بر سینهاش میفشارد ای رفتنت قاتلِ من، باز آ و بنگر دوباره این مرگِ تدریجیام را، جان دادنِ بیشماره یادم نرفته برادر، عهدی که من با تو بستم اما تو رفتی و ماتم، بیتو چِسان زنده هستم یادم نرفـته چگـونه، تا قـتـلگاهت دویـدم آری برادر شکـستم، آری بـرادر بُریـدم رفتی ندیدی زِ داغت، با دودمانم چه کردی با آتشت کُن تماشا،با استخوانم چه کردی رفتی ندیدی لوایت، دل از من و نیزهها بُرد اُفتاد و در پیشِ طفلت، سنگی که کُنج لبت خورد رفتی ندیدی که زینب، در کوچهها دربه در شد منزل به منزل پیاده، با قاتلت همسفر شد یادم نرفته که عباس، در اضطرابم نیامد من بـودم و ناقـۀ غـم، اما رکـابـم نـیـامد آه ای تنِ بـوریایی، آه ای لبِ خیـزرانی مثل رقیه برادر، من را بِبَر ... میتوانی |